اولین شعرهای مهد کودکی
نمی دونم چرا برام از مهد کودک تعریف نمی کنی زیاد... من اگه از خانم مربی ات نپرسم از جانب تو متوجه نمیشم روزت تو مهد چه جوری گذشت... چی کارا کردی... چی یاد گرفتی... خلاصه ناهار هم کی هر وقت ازت می پرسیدم چی خوردی می گفتی فنجون یعنی فسنجون حالا نه فسنجون دوست داری نه اصلا تو برنامه غذایی مهد فسنجون هست... کلا سر به سر من می ذاشتی... اما حالاااا یه کم تو بازی هات دقیق شدم دیدم تازگیا ورزش می کنی و می گی حالا همه دستا بالا... پایین... بپریم... فهمیدم تو مهد ورزش می کنین...بعد دیدم تازگیا چند تا شعر خوشگل رو دقیقا تو زمانی که فکر می کنی هیچ کس حواسش بهت نیست می خونی... و من یواشکی گوش می دادم و عش می کردم بالاخره دیروز راضی شدی برای شع...
نویسنده :
مامان رادمهر
15:35